در همين سال در فراق اولين مربي معنوياش ميرزا قلندر به ماتم نشست، وي در سال ۱۰۷۸ هـ.ق سرايش مثنوي «محيط اعظم» را به پايان رساند، اين مثنوي درياي عظيمي است لبريز از تأملات و حقايق عرفاني.
دو سال بعد مثنوي «طلسم حيرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضي كه از حاميان او بود هديه كرد. تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زيب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهي، چون او از تقاضاي مديحه كردند، از خدمت سپاهي استعفا كرد. بيدل در سال ۱۰۹۶ هـ.ق به دهلي رفت و با حمايت و كمك نواب شكرا… خان داماد عاقل خان راضي مقدمات يك زندگي توأم با آرامش و عزلت را در دهلي فراهم كرد، زندگي شاعر بزرگ در اين سالها به تأمل و تفكر و سرايش شعر گذشت و منزل او ميعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود، در همين سالها بود كه بيدل به تكميل مثنوي «عرفان» پرداخت و اين مثنوي عظيم عرفاني را در سال ۱۱۲۴ هـ .ق به پايان رساند، با وجود تشنج و درگيريهاي سياسي در بين سران سياسي هند و شورشهاي منطقهاي و آشفتگي اوضاع، عارف شاعر تا آخرين روز زندگي خود از تفكرات ناب عرفاني و آفرينشهاي خلاقه هنري باز نماند. بيدل آخرين آينه تابان شعر عارفانه فارسي بود كه نور وجودش در تاريخ چهارم صفر ۱۱۳۳ هـ.ق به خاموشي گراييد.
از بيدل غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مهمترين آنها عبارتند از:
۱ ـ مثنوي عرفان
۲ ـ مثنوي محيط اعظم
۳ ـ مثنوي طور معرفت
۴ ـ مثنوي طلسم حيرت
۵ ـ رباعيات
۶ ـ چهار عنصر (زندگينامه خود نوشت شاعر)
۷ ـ رقعات
۸ ـ نكات
و…
زبان بيدل براي كساني كه براي اولين بار با شعر وي آشنايي به هم ميزنند اگر شگفت انگيز جلوه نكند تا حد زيادي گنگ و نامفهوم مينمايد، اين امر مبتني بر چند علت است:
الف: شعر بيدل ميراث دار حوزه وسيعي از ادب و فرهنگ فارسي است كه بيش از هزار سال پشتوانه و قدمت دارد. ادب و فرهنگي كه در هر دوره با تلاش شاعران و نويسندگان آن دوره، نسبت به دوره پيشين فنيتر و عميقتر و متنوعتر شده است و تا به دست بيدل و همگنانش برسد تا حد بسيار زيادي چه در عرصه زبان و شعر و ادب و چه در حوزه انديشه و عرفان و تفكر گرانبار شده است. از طرفي چون در حوزه شعر سنتي همواره اندوخته پيشينيان همچون گوهري گرانبها مد نظر آيندگان بود و خلاقيت و آفرينش در بستر سنت اتفاق ميافتد و نوآوري شكستن سنتها نبود بلكه آراستن و افزودن به سنتها بود (در عين توجه به اصول سنتي)، در شعر بيدل بار ادبي و معنايي كلمات و دايره تداعي معاني موتيوها به سرحد كمال خود رسيده است و همچنين موارد جديدي نيز به آن افزوده شده و زبان نيز در عين ايجاز و اجمال است. به گونهاي كه خواننده شعر او براي آن كه فهم درستي از شعر وي داشته باشد لازم است به اندازه كافي از سنت شعر فارسي مطلع و به اصول اساسي عرفاني اسلامي آگاه باشد.
ب: بيدل شاعري است با تخيل خلاق، كشف روابط باريك در بين موضوعات گوناگون و طرح مسائل پيچيده عرفاني به شاعرانهترين زبان، و همچنين نوآوري شاعر در مسائل زباني و سبكي، دقتي ويژه و ذهني ورزيده را از مخاطب براي فهم دقيق و درك لذت از شعر وي طلب ميكند.
ج: شعر بيدل همچون جنگلي بزرگ و ناشناخته است كه در اولين قدم به بيننده آن حس حيرت و شگفتي دست ميدهد و چون پا به داخل آن ميگذارد دچار غربت و اندوه و ترس ميشود و در واقع مدتي طول ميكشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راههايي كه در آن است آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتي با آن پيدا ميكند، به شور و اشتياق در صدد كشف ناشناختههايش برميآيد، با شعر بيدل بايد انس پيدا كرد تا…
بيدل شاعري با حكمت و تفكر قدسي است، وي از تبار شاعران عارفي چون حكيم سنايي، عطار نيشابوري، مولانا و حافظ و … است، شاعراني كه شعرشان گرانبار از انديشه و معناست در افق اين بزرگان، شعر زبان راز و نياز است و شاعري شأني خاص و ويژه دارد، همه آنان به زبان شعر نيك آشنايند و در اين زبان سرآمد روزگاران به شمار ميروند و همچنين در عرصه معني و حكمت الهي نهنگاني يگانهاند، در دستكار اينان صورت و معناي شعر چنان درهم سرشته ميشود كه تشخيص يكي از ديگري سخت و ناممكن به نظر ميرسد به گونهاي كه ميتوان گفت انديشه آنان عين شعر و شعرشان عين انديشه آنان ميگردد، غزليات شمسي مولانا و غزليات بيدل و حافظ آيا سخني غير از شعر ناب است و باز هم آيا آثار همه اينان، غير از بيت الغزل معرفت و عرفان است؟ بيهيچ اغراقي فهم تبيين و توضيح انديشههاي ژرف و باريك بينانه عرفاني بيدل به زبان تفصيل عمر گروهي از زبدهترين آگاهان را به سر خواهد آورد و اين نيست مگر جوشش فيض ازلي از جان و دل و زبان اين شاعر بزرگ و شاعران عارف ديگري كه حاصل عمر كوتاه و اندكشان، جهاني راز و معناست، … بيدل غير از غزلياتش كه هر يك آينهاي مجسم از شعر نابند، در مثنويهاي «محيط اعظم»، «عرفان»، «طلسم حيرت» و «طور معرفت» به تبيين انديشههاي عرفاني خود پرداخته است در ميان اين مثنويها دو مثنوي «محيط اعظم» و «عرفان» از قدر و شأن ويژهاي برخوردارند، مثنوي محيط اعظم را شاعر در روزگار جواني خود سروده است بررسي سبك شناختي و معنا شناختي اين اثر نشان ميدهد كه شاعر بزرگ در عهد شباب نه تنها به زباني نوآئين و غني از ظرفيتهاي بياني شاعرانه دست يافته، بلكه شاعري صاحب انديشه با تفكري متعالي است. مثنوي «عرفان» كه به مرور در طي سي سال از عمر شاعر سروده شده است در برگيرنده يك دوره كامل از جهان شناسي، انسان شناسي و خداشناسي عرفاني بيدل است، اين مثنوي از آثار ارجمند شعر عرفاني زبان فارس است كه در آن نور حكمت الهي با زبان شيفته شاعرانه يكي شده است و بيهيچ تعصبي ميتوان آن را به لحاظ عمق و ژرفاي انديشه و زبان پرداخته و نوآئينش هم وزن و همسنگ آثاري چون مثنوي معنوي و حديقه الحقيقه سنايي به حساب آورد.
در يك نگاه گذرا به مثنوي عرفان و محيط اعظم ميتوان به مشابهت و مقارنت بسيار آرا و افكار بيدل با انديشههاي ابن عربي (عارف مغرب) پي برد، با اين همه و به يقين بيدل خود صاحب تفكري خاص است كه مشي فكري او را از بزرگان ديگري همچون ابن عربي جدا ميكند توضيح دقيق اين نكته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افكار ابن عربي و بيدل است.
انديشه بيدل، انديشه وحدت و يكانگي است، در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان آينهاي كه حيران به تماشا چشم گشوده است، به تماشاي تجلي حق در عالم وجود، بيدل حق را تنها حقيقت هستي ميداند، در نگاه خود نيز همه موجودات قائم به حق ميباشند و بدون فيض وجوديي كه حق به آنها ميبخشد محكوم به فنا و نيستياند و همه موجودات و اشي
1. را همچون خيال و وهم تصور ميكند كه تنها صورتي از وجود دارند و حقيقت آنها حضرت حق ميباشند كه از چشم غافلان هميشه اين نكته پوشيده ميماند.
در نگاه شاعر ذره تا خورشيد چشم به سوي حق دارند و تمام هستي، پرشكوه و پاك به عشقي ازلي در جستجوي حق است:
ذره تا خورشيد امكان، جمله، حيرت زادهاند جز به ديدار تو چشم هيچ كس نگشادهاند
بر گرفته از
2.
میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی
3. بیدل شاعریست که در بیرون از مرزهای ایران به ویژه در میان افغان ها بیشتر شناخته شده است. شاعری دیرآشنا با بیانی دشوار و معانی استوار. در ۲۵ سال اخیر در ایران تلاش قابل تقدیری برای معرفی «پیر میکده سخندانی و افلاطون خم نشین معانی» صورت گرفته و حاصل آن انتشار گزیدهها و تصحیحات متعدد از دیوان بیدل و مقالات و پایان نامه های گوناگون است که از معروفترین آنها کتاب شاعر آینه ها تالیف دکتر شفیعی کدکنی است.
«میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی» در سال ۱۰۵۴ هـ.ق در ساحل جنوبی رودخانه «گنگ» در شهر عظیم آباد پتنه (هند) به دنیا آمد. از روزهای جوانی عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق میسرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مصر بود «رمزی» تخلص میكرد تا این كه بنابر قول یكی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بینشان چه گوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزی» به «بیدل» تغییر داد.
بیدل شاعری با حكمت و تفكر قدسی است، وی از تبار شاعران عارفی چون حكیم سنایی، عطار نیشابوری، مولانا و حافظ و … است، شاعرانی كه شعرشان گرانبار از اندیشه و معناست در افق این بزرگان، شعر زبان راز و نیاز است .
بیدل چهرهای خوش منظر و جثهای نیرومند داشت، فنون كشتی را به خوبی میدانست و ورزشهای طاقت فرسا از معمولیترین فعالیتهای جسمی او بود. در سال ۱۰۷۵ هـ.ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است به سبب تزكیه درون و تحمل انواع ریاضتها و مواظبت بر عبادات درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحانی به وی دست میداد. وی در سال ۱۰۷۸ هـ.ق سرایش مثنوی «محیط اعظم» را به پایان رساند، این مثنوی دریای عظیمی است لبریز از تأملات و حقایق عرفانی. دو سال بعد مثنوی «طلسم حیرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضی كه از حامیان او بود هدیه كرد. تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زیب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهی، چون او از تقاضای مدیحه كردند، از خدمت سپاهی استعفا كرد. بیدل در سال ۱۰۹۶ هـ.ق به دهلی رفت و مقدمات یك زندگی توأم با آرامش و عزلت را در دهلی فراهم كرد، زندگی شاعر بزرگ در این سالها به تأمل و تفكر و سرایش شعر گذشت و منزل او میعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود، در همین سالها بود كه بیدل به تكمیل مثنوی «عرفان» پرداخت و این مثنوی عظیم عرفانی را در سال ۱۱۲۴ هـ .ق به پایان رساند. بیدل آخرین آینه تابان شعر عارفانه فارسی بود كه نور وجودش در تاریخ چهارم صفر ۱۱۳۳ هـ.ق به خاموشی گرایید.
اندیشه بیدل، اندیشه وحدت و یكانگی است، در منظر او عالم عالم جلوهی حق است و انسان آینهای كه حیران به تماشا چشم گشوده است، به تماشای تجلی حق در عالم وجود، بیدل حق را تنها حقیقت هستی میداند، در نگاه خود نیز همه موجودات قائم به حق میباشند و بدون فیض وجودیی كه حق به آنها میبخشد محكوم به فنا و نیستیاند و همه موجودات و اشیاء را همچون خیال و وهم تصور میكند كه تنها صورتی از وجود دارند و حقیقت آنها حضرت حق میباشند كه از چشم غافلان همیشه این نكته پوشیده میماند.
گر ننـالم کجـا روم بیـــدل / شش جهت بیکسی و من تنها
بسکه امشب بیتوام ساماناعضا آتش است
گـر همـه اشـکی فشــــــــانم تا ثـریـــا آتش است
بی تو چون شمعی که افـروزند بر لوح مـزار
خاک بـر سـر کـرده ایم و بـر سـر مـا آتش است
شـاخ از گلـبن جـدا مصـروف گلـخن می شود
زندگی با دوستـان عیش است و تنها آتش است
با دو عالــم آرزو نتـوان حریف وصـــــل شـد
ما به جایی خار و خس بردیم کهآنجا آتش است
***
هـر کجا گـل کرد داغی بـر دل دیوانه سوخت
این چرخ بی کسی تا سوخت در ویرانه سوخت
عالـم از خاکستـر ما مـوج ســاغر می زنــــــد
چشـم مخمـور که ما را این قدر مستانه سوخت
حسن یکمژگان نگه را رخصت شوخی نداد
شمـع این محفــل تپشها در پـر پروانه سوخت
مژده ی وصل تو شــــد غارتگـر آسـایشــــــم
خواب در چشمـم همـان شیرینی افسانه سوخت
وضع دنیـــــا هیـچ بر دیوانه تأثیــری نکـرد
بیشتـر ایــن بـرق عبرت خرمن فـرزانه سوخت
داغ دل شد رهنـــمای کوه و هــامـون لاله را
سر به صحرا میزند هرکس متاع خانه سوخت
بـرق نامـوس محبت را چـو داغ آیینـــــــه ام
من بـه خاکستـر نشستم گـر دل بیــگانه سوخت
مستی چشـــــم تو را نــازم که بـرق حیرتـش
مـوج مـی را چـون نگه در دیده پیمـانه سوخت
بسکهخوبانرا ز رشکجلوهات داغاست دل
می توان از آتش سنگ صنــــم بتـخانه سوخت
دور چشــــــم بـد زیانـکار زمیــــن الفتـــــــــم
مزرعی دارم که باید چون سپنــدم دانه سوخت
آرزوهـا در نفـس خـون کـرد استغنــــــای دل
نــاله در زنجیــر از تمکیـن این دیوانه سوخت
بسمـل آن طایـرم بیـــــدل که در گلـزار شـوق
چـون شـرار از گرمی پــرواز بی تابانه سوخت
***
هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت
گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت
صـبـح تـا آگـاه شــد از رسـم ایـن مـاتـم ســرا
خنده ی شــادی همـان وقف گریبان کرد و رفت
در هـــوای زلف مشکیـــن تـو هـر جا دم زدم
دود آهـم عـالـمی را سنبلستـــــــــان کرد و رفت
دوش سیــلاب خیالت می گذشـت از خـاطــرم
خـانـه ی دل بـر سـر ره بـود ویران کرد و رفت
این زمان بیـدل سراغ دل چه می جویی ز ما
قطـره خـونی بـود چندیـن بار توفان کرد و رفت
نظرات شما عزیزان:
|